شب شهردار
امشب آخرین شب است. روی تخت دراز کشیده؛ ثابت وُ سرد. سیخ خوابیده و به سقف خیره مانده. چشمانش سفید شده اند وُ پوستش سفید تر؛ آنقدر سفید که می ترساند. روز پیش، صورتش را اصلاح کرده اند اما امروز ته ریش دارد. بالای سرش هستم، او دراز کشیده و من نشسته ام.ادامه مطلبشب شهردارrarr;
داستان شاپ - کتاب سزرمین داستان نوشته ی فرشید خیرآبادی
مقاله های فرشید خیرآبادی
داستان هایکو برای مردگان نوشته ی فرشید خیرآبادی
داستان فقط دو ساعت نوشته ی فرشید خیرآبادی
داستان درون شب نوشته ی فرشید خیرآبادی
داستان آبی پوست نوشته ی فرشید خیرآبادی
داستان اول اکتبر نوشته ی فرشید خیرآبادی
شب ,اند ,وُ ,دراز ,شهردار ,بالای ,شب شهردار ,ته ریش ,امروز ته ,ریش دارد ,بالای سرش
درباره این سایت